هاستینگ آرامشی که تویی - پروانگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پروانگی

زندگیم افتاده بود رو روال تا تو رو دیدم

بعد از یک دوره ی سیاه، نه بهتره بگم خاکستری! تو پاتو گذاشتی درست وسطِ وسط زندگیم

دلم لرزید راستش

ترسیدم از نگاهت و این همه عشق و شور و هیجانت

درکت نمی کردم که چی توی من هست که تو رو این همه از خود بی خود می کنه؟

منی که فک می کردم پوچ و خالیم حالا شده بودم دلیل زندگیه یکی دیگه

خنده دار بود برام ...

تا اینکه زندگیم با یک کلمه سه حرفی شد سپید، مثل طلوع خورشید وسط ظلمت شب

تو آرومم کردی بی اختیار

طوری که با خودم میگم چرا نمی دیدمت این همه سال ؟

تاوان ندیدنت تو این همه دقیقه هایی که گذشت بابت کدوم گناه بود؟

دوست داشتنت مثل بوی بارونه

وسط دردایی که تمومی نداره

نمی خوام این حسو بزرگ کنم ولی بزرگ هست

دلم از خودم گرفته

می دونی چرا؟

چون هنوز حس می کنم لایق این حس قشنگ نیستم

برای همین گاهی سرکش میشم و می خوام طغیان کنم تا تو طوفانی بشی و بگی همش دروغه !

تا باورم بشه باورای دروغِ تو سرم

اما تو اوج سرکشی هام لبخند تو، آرامش همیشگیت این باور رو بهم میده که باورام همشون غلط ان و هنوز اون حس خوب هست

حسی که گاهی واقعا نمی تونم بفهممش

برام غریبه، برای منی که ادعا داشتم درکش کردم ...

دارم تغییر می کنم، حس می کنم خیلی بزرگ شدم حالا همه بهم میگن خانم!

از بچگی فکر می کردم وقتی این کلمه رو به کسی میگن یعنی اینکه خیلی بزرگ شده ، حالا من خیلی بزرگ شدم ،طوری که دیگه انتظار ندارن هنوز بچگی کنم

ولی می دونی که نمی تونم ...

خوبه که دوس داری بزرگ نشم وگرنه تو اوج بزرگ بودنم با یه روح سرکشِ کوچولو دق می کردم و هیچکس نمی فهمید حتی تو

اما تو نذاشتی و حالا شدم یک خانم برای بقیه و یک خانم کوچولو برای تو ...

هیچ وقت فکرشو نمی کردم بخاطر یه دریا آرامش ممنون کسی بشم ..

اصلا فکرشو نمی کردم آرامشی توی این دنیای هرکی به هرکی باشه ..

اما بود .. اما هست .. اما خواهد بود


_________________________________________

پ.ن: خیلی وقت بود به روز نشدم شاید چون فکر می کردم دیگه نمی تونم تا مدتی نه بنویسم نه شعر بگم

نمی دونم چرا این فکرو داشتم اما مهم اینکه دیگه ندارمش


برای تو : می دونستی طوفانی که منم آرامشش تویی ؟

.






نوشته شده در شنبه 93/9/15ساعت 11:15 صبح توسط پروانگی نظرات ( ) |


Design By : Pichak